گوهر کمال

 

با سلام به یاران وبلاگی خودم

می دانم که از مدت آپ کردنم خیلی گذشته ولی به این واقفم که دوستان گلم عذر مرا می پذیرند و همیشه پذیرای من در میان خودشان می باشند (البته اینو فقط خودم می گم)

همانطور  که در  پست  قبلی ام  گفته بودم  سی ام  اردیبهشت ماه  تولدم بود  و  دوستان  عزیزم     خصوصا  دوستان  وبلاگی ام مرا شرمنده کردند امیدوارم که شایسته ی این همه مهر و محبت شما عزیزان خصوصا اطهر عزیز که واقعا مرا سورپرایز کرد و تشکر ویژه از آقا عبدی گل که همیشه به خواهر کوچکش لطف دارند.

در این روز وحید بدون این که من خبر داشته باشم مهمانی کوچکی ترتیب داده بود و  خانواده  و چند  تن از دوستانم را نیز دعوت نموده بود که اطهر یکی از این مدعوین بود که ما را قابل ندونستند (البته اطهر در آن روز نوبت دندان پزشکی داشت) به هر صورت جای تک تک شما عزیزان خالی بود و جشن خوبی بود و من انتظار نداشتم که وحید کارهای من را تکرار کند چون من نیز برای  تولد او  این  کار را می کنم  و  جا دارد در اینجا از وی تشکر کنم‌(البته قبلا تشکر کردم).

                           ----------------------------------------------------------------

در اوایل هفته ی آینده قرار است که همراه با نویسندگان و خبرنگاران شهرمون بازدیدی داشته باشیم از نیروگاه اتمی بوشهر . می خوایم بریم ببینیم این انرژی  هسته ای که این همه  دم از آن  می زنند چیست و چه کاربردی دارد در پست بعدی براتون شرحی  از بازدیدمون را بیان می کنم.

--------------------------------------------------------------------

به  آغاز  بازی های جام جهانی  داریم  نزدیک  می شیم  و  همه  جا صحبت از  این  رویداد  ورزشی عظیم می باشد در این خصوص وحید اقدام به راه اندازی یک وبلاگ به نام جام جهانی که در روز چند بار آ پ می شود و در خصوص خبرهای دست  اول جام جهانی است  که  خبرهای تیم ملی ایران  در اولویت این وبلاگ می باشند بازدید از این وبلاگ را به شما عزیزان توصیه می کنم.

http://worldcup---2006.blogfa.com/

--------------------------------------------------------------------

در پایان این شعر زیبا را که متاسفانه نام شاعرش را به خاطر ندارم  و حدود ۶ سال پیش در دفترچه خاطراتم نوشته بودم به شما عزیزانم تقدیم می کنم باشد که همگی ما اینگونه باشیم.

گوهر خود را هویدا کن، کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس
چند می‌گویی سخن از درد و عیب دیگران
خویش را اول مداوا کن، کمال این است و بس
پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا کن، کمال این است و بس
چون بدست خویشتن بستی تو پای خویشتن
هم به دست خویشتن باز کن، کمال این است و بس

تولد

 

سلام به یاران و همراهان همیشگی خودم . یارانی که با نظرات سازنده ی خود در بهتر شدن این وبلاگ من را یاری می نمایند و معذرت از این که نتوانستم جوابگوی نظرات شما عزیزان باشم  که      در اسرع وقت از شرمندگی شما عزیزان درمی آیم.

و اما در هفته ی گذشته همانطور که گفته بودم با وحید به نمایشگاه بین المللی کتاب  در  تهران  رفتیم که واقعا برای من که سودمند بود چون توانستم بسیاری از  کتب و  سی دی های  تست    کنکور مربوط به رشته ی تخصصی ام را که در بوشهر نتوانسته بودم گیر بیاورم در آنجا پیدا کنم و خریداری نمایم. مدتی است که وسوسه شده ام که باز هم ادامه تحصیل دهم البته صحبت های  وحید در این مورد بی تاثیر نبوده پس تصمیم قطعی خود را گرفتم و  با خریداری  کتب  مربوط   به   کنکوری که در پیش دارم عزم خود را جزم نموده و برای پیکار با غول بزرگ کنکور خود را آماده  می نمایم. در این هفته ما سفری به چالوس به اتفاق دوستم الهام و شوهر مهربانش علی  داشتیم     که واقعا خوش گذشت .

قرار بود که با زهرا ی (ری را)  عزیزم  دیداری داشته  باشم  ولی  مثل  اینکه  سعادت  نداشتم  و    نتوانستم روی ماه او را ببینم.  طبق قراری که با هم در نمایشگاه کتاب  داشتیم  ما  سر  ساعت    حاضر شدیم ولی زهرای  عزیزم کاری برایش پیش آمد و عذرخواهی نمود که بعد از آن  نیز  ما  به چالوس رفتیم و دیدار ما موکول شد به آمدن زهرای عزیزم به بوشهر البته به منزل ما.

                                   ---------------------------------------------------

و اما دوستان دعاهای من و شما مستجاب نشد و رضا حسن زاده ی عزیز به درگاه خداوند شتافت.

                                              روحش شاد و یادش گرامی باد

                              -----------------------------------------------------------

در هفته ی آینده یعنی ۳۰ اردیبهشت ماه تولدم می باشد. امسال دومین سالی است که در کنار وحید تولدم را جشن می گیرم. وقتی که به گذشته فکر می کنم می بینم که چقدر  انتظار  چنین روزهایی را داشتم ولی اکنون می گویم کاش هنوز همان مریم  کوچولویی  بودم  که  روی  پاهای    پدرش می نشست و به انتظار این بود که پدر دست به جیب برد و شیرینی و یا شکلاتی که درون جیبش بود را به او هدیه نماید ولی چه زود گذشت . عمر آدمی می گذرد  این ما  هستیم  که  با    اعمال خوب خود می توانیم خاطره ی خوبی از خود در پیش همگان برجای بگذاریم .

                        -------------------------------------------------------------

در پایان از تمامی شما دوستان عزیزم سپاسگذارم و به این افتخار می کنم که  دوستانی  همانند   شما عزیزان دارم.

                   

 

هفته ای که گذشت

 

سلام به تمامی دوستان عزیزم که با نظرات خود مرا بیش از پیش شرمنده ی خود نموده اند. عذر مرا بپذیرید  از اینکه مدت طولانی  از  آپم گذشته بود ولی هفته ی گذشته واقعا سرم شلوغ بود و درگیر رتق و فتق امور کلاس خبرنگاری و نیز آزمون پایانی خبرنگاران شهرمون بودم . در  هفته ی گذشته به مدت  دو  روز آزمونی از خبرنگاران  شرکت کننده در کلاس خبرنگاری به عمل آمد که من نیز یکی از ناظرین این آزمون بودم که وحید نیز یکی از شرکت کنندگان در این آزمون بود از این آزمون چیزی نگم بهتره ولی در این دو روزیک دوست تهرانی به دوست های دیگرم  اضافه شد.  مریم دوست عزیزم  از تهران برای گرفتن آزمون به بوشهر آمده بود که در این مدت ما با هم خیلی اخت شدیم و لحظه ی جدایی واقعا سخت بود ولی او قول داد که حتما باز هم به بوشهر و البته پیش من بیاید.

                                                           ----------------------------------------------------------

و اما باز هم در این هفته شاهد انتخاب یک زن نمونه در کشور به عنوان مدیر نمونه ی کشوری بودیم و آن خانم کسی  نبود جزسرکار خانم  حمیده ماحوزی مدیر آموزشکده الزهرا و عضو شورای شهرمان . واقعا برای من که جای بسی خوشحالی را داشت و نیز افتخار.

                                                      ------------------------------------------------------------

در اواخر هفته وحید (همسرم) حامل خبر بسیار بدی بود و آن جدایی ری را از کیومرث . البته  من فقط  و فقط ناراحتی ام به خاطر خود ری را بود چرا که نمی خواستم خواهر کوچیکه ی من دوباره طعم تلخ جدایی را بچشد ولی می دانم که حکمتی در کار است . امرووز  ری را  با من تماس گرفت و من را مطمئن کرد که بابت این جریان هیچگونه ناراحتی ندارد و  آن را  فراموش نموده  البته  من می دونم که خواهر  عزیز  من شاید در ظاهر این را بگوید ولی من می دانم در دل کوچک او چه می گذرد.

                                              ----------------------------------------------------------------

دوستان عزیز می دانم که این پستم طولانی شد ولی این را حتما باید بگویم زیرا توقع دارم کسانی که به این وبلاگ سر می زنند برای این عزیز دعا کنند شاید فرجی شود و او بهبودی خود را بازیابد و اما اصل ماجرا:

تیم تراکتور سازی تبریز برای ادامه ی بازی های لیگ قرار بود که از طریق پرواز تهران بوشهر به بوشهر بیایند و با تیم ایران جوان بازی نمایند اما این تیم  از پرواز جا می مانند و با پرواز تهران عسلویه به عسلویه می روند و بعد با ماشین های سواری به بوشهر می آیند در بین  راه یکی از این ماشین ها چپ می کند و رضا حسن زاده یکی از بازیکنان این تیم دچار ضربه ی مغزی می شود و اکنون در بیمارستان شهر ما بستری است فقط و فقط از شما عزیزان می خواهم که با دلهای پاک خود از خدا شفای این ورزشکار عزیز را طلب نمایید.

                                                        به امید سلامتی رضا حسن زاده

                                           ----------------------------------------------------------------

قرار است در این هفته با وحید  به نمایشگاه کتاب در تهران برویم البته من جدای از خرید کتاب برای دیدن دوستانم نیز می روم ازجمله ری رای عزیزم.

در پایان  جا دارد  از کلیه  عزیزانی که همیشه همراه من هستند و خواهند بود تشکر کنم ا زجمله آقا عبدی- ری را - اطهر- رضا- پویا و ....