-
سلام بر 31 سالگی
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 09:08
خدا حافظ 30 سالگی و سلام بر 31 سالگی خداحافظ دهه ی 20 . بیشتر اتفاقات مهم زندگی ام در این دهه اتفاق افتاد . گرفتن مدرک دانشگاهی ام- رفتن به سرکار- نامزدی-عقد- ازدواج- بارداری- مادرشدن- دارای پسری ناناز شدن و دوباره ادامه تحصیل . وقتی که فکر می کنم می بینم بهترین و مهم ترین دوران همین دهه بود که سپری شد . اصلا فکر نمی...
-
آغاز نیمه ی دوم سال
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 17:56
سلام عزیزان ماه مهر هم اومد چقدر زود!!!!!!!!!!نیمه ی اول سال گذشت . انگار همین دیروز بود که سال تحویل شد . چقدر این روزا زود میگذره اصلا گذرشون رو حس نمی کنی فقط وقتی به خودمون میایم که حسرت روزایی رو که گذشته می خوریم. البته من خیلی کم حسرت روزای گذشته رو میخورم (کلا حسرت چیزی رو نمی خورم سعی میکنم چیزی رو که ندارم...
-
طاعاتتان قبول
شنبه 30 مردادماه سال 1389 11:38
بالاخره مراسم ختم مادرجون هم تمام شد و اغلب بستگان برگشتند به شیراز . چقدر کنار هم بودن خوبه ولی نه برای مراسم ختم بلکه برای شادی ها. دیگه خونه ی مادرجون خالی خالی شده دیگه روزای جمعه نوه ها و زن دایی و دایی و ... موندن کجا برن و بعدازظهرشون رو چجوری سرکنن دیگه .... روحت شاد مادرجون ترم تابستونه گرفتم و داریم به...
-
ای دنیا مامان جون هم رفت
شنبه 16 مردادماه سال 1389 09:09
انگار همین دیروز بود. خرداد سال ۸۳ رو میگم . برای اولین بار صورت مهربان و دوست داشتنی اش رو شب خواستگاری دیدم . همون دیدار اول به دل من و خانواده ام نشست . تا الان که چند سال ازش میگذره این دوست داشتن روز به روز بیشتر و بیشتر شد . همیشه هروقت به خونشون می رفتم با خوشحالی ازم استقبال میکرد و بوسه بارانم میکرد. همیشه...
-
تولد
شنبه 1 خردادماه سال 1389 12:58
سلام دوستان گلم دو روز پیش تولدم بود . امسال برخلاف سالهای قبل روز تولدم به دلیل امتحان میان ترم وحشتناکی که داشتم از وحید خواستم هیچ برنامه ای نریزه و بذاره بعد از امتحاناتم حالا یا توی خونه جشن می گیرم یا پیشنهاد وحید که همون گرفتن مهمونی توی رستوران . امتحانات میان ترم ها به پایان داره میرسه و من سخت مشغول خوندن(...
-
ترافیک کاری
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 12:20
سلام دوستان اینروزا حسابی دستم توی سرمه و نمی دونم چیکار کنم. همه ی کارام توی هم گره خورده اصلا وقت اضافی ندارم. این روزا میان ترم ها شروع شده و باید کلی وقت بذارم که بتونم نمره های بالایی بگیرم. رشته ی منم طوریه که با فرمول سروکار داره و باید تمرکز بالا داشته باشی . تنها وقتی که می تونم درس بخونم نیمه شبه بعد از...
-
لاله ی وحشی من
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 12:55
لاله ی وحشی من به چه امید سر از خاک برون آوردی به خیالت که بهار آمده است گل به بار آمده است به خیالت که در این دشت عقیم نم بارانی است یا بهارانی است لاله ی وحشی من در دل خاک بخواب زندگی سخت به خواب است هنوز چه بهاری چه گلی که خزان است هنوز مدتی قبل یکی از دوستان (ناراضی از اوضاع و احوال زمونه) این شعر رو برای ماکانی...
-
تبریک
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 11:58
سلام دوستان در این پست فقط خواستم تولد دوستان عزیز آقا هادی (که خیلی به خانواده ی سه نفره ی ما لطف داشته و دارن)- لیا جان و آقای گشمردی تبریک بگم و براشون آرزوی بهترینها رو دارم. درضمن وبلاگ ماکانی هم آپدیت شد منتظر حضور گرمتون هستیم. http://makan88.blogfa.com/
-
نوروز ۸۹ همراه با ماکانی
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 08:49
سلام دوستان سال جدید رو به همه ی شما عزیزان تبریک میگم. امیدوارم سالی سرشار از موفقیت و سلامتی برای یکایک شما باشه. سال 1388 رو چطور دیدید؟ برای شما خوب بود یا بد؟ برای ما که الحمدا... خوب بود تولد ماکان جونم – ادامه تحصیل خودم و وحید – اسباب کشی به منزل جدید و .... تقریبا خواسته هایی رو که داشتم در این سال برآورده شد...
-
همه چی آرومه
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 19:00
همه چی آرومه / تو به من دلبستی این چقد خوبه که / تو کنارم هستی همه چی آرومه / غصه ها خوابیدن شک نداری دیگه / تو به احساس من همه چی آرومه / من چقد خوشحالم پیشم هستی حالا / به خودم می بالم تو به من دلبستی / از چشات معلومه من چقد خوشبختم / همه چی آرومه تشنۀ چشماتم / منو سیرابم کن منو با لالایی / دوباره خوابم کن بگو این...
-
اندراحوالات این روزها
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 11:23
ای وای بازم من شدم و خونه تکونی این وبلاگ اینروزا خیلی خیلی سرم شلوغه مدام دنبال یه وقت آزاد میگردم که بتونم مثل قبل با یه دل راحت و بدون دغدغه برم و یه خرید اساسی کنم نه هول هولکی (اونم من که کم کم باید سه ساعتی وقت برا خرید بذارم). توی این یک ماه اخیر میشه گفت یکی از ماه های شلوغ پلوغ زندگی من بوده . اولا از ماکان...
-
پنجمین سال ما شدن
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 01:33
عزیز دلم امروز پنجمین سالیه که من و تو ما شدیم.. باور کن ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنار می گذاشتم، امشب اما همه ی جملات فرار کرده اند ، همینطور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم : که بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز پیوند با توست مهربونم سالگرد ازدواجمون مبارک پ.ن 1: خیلی چیزها رو نتونستم...
-
تولد ماکان جان و ...
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 03:24
سلام به دوستان خوبم همراهان قدیمی و همیشگی ام . مدتیست به این وبلاگ سر نزده بودم وقتی قسمت مدیریت رو باز کردم چقدر نظرات نخونده دیدم و خودم شرمنده ی این همه محبت دوستان شدم. توی این مدتی که نبودم اتفاق خوبی رخ داد و اون بدنیا آمدن یکی یک دانه پسرمون ماکان جون بود که واقعا حسابی سرمون رو گرم کرده طوری که حساب روزها از...
-
بوی ماه مهر
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 09:55
باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه بوی ماه مهر، ماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه آخی یادش بخیر چه روزایی داشتیم . 23 سال پیش در چنین روزی اول صبح مامانی گلم بعد از پوشاندن لباسهای اتوکرده و پرکردن کیفم از خوراکیهای خوشمزه دستان پرمهرش را دور دستانم نمود و با هم راهی مدرسه بنت الهدی شدیم . برام همه چیز مدرسه...
-
"دا"
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 10:23
سلام دوستان گلم نماز و روزهاتون قبول حق باشه ما رو از دعاهاتون بی نصیب نذارین. مدتی است می خواستم در مورد کتاب "دا" بنویسم . کتابی که در آن خاطرات سیده زهرا حسینی ثبت شده . تا اینکه دیروز در برنامه ی ماه عسل از شبکه ی سه (که واقعا برنامه ی دیدنی با اجرای بسیار خوب مجری آن دیدنی تر هم هست ) متوجه حضور خانوم...
-
آفتاب می شود
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 11:31
آفتاب می شود نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام میکشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطر ها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی...
-
رفتار ناشایست
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 09:48
امروز صبح قبل از اومدن به اداره به سوپرمارکتی سر راه اداره رفتم برای خرید یه مرتبه چهره ی آشنای یه خانم نظرمو به خودش جلب کرد کلی فکر کردم بالاخره یادم اومد چند شب پیش که نصف شبی حالم بد شد و بنا به گفته ی دکترم که به محض اینکه حالت وخیم شد باید به بیمارستان زنان مراجعه کنی من و وحید و مامان و بابام به بیمارستان رفتیم...
-
تولد حضرت قائم و روزمره های خودم
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 10:58
سلام به دوستان گلم در ابتدا ولادت حضرت قائم مهدی موعود رو به یکایکتون تبریک می گم . امیدوارم در این روز هر حاجتی که دارین برآورده بشه ما رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارین. و نیز روز جهانی مستضعفان رو در پیش داریم که از شما بزرگواران می خوام حتی اگر شده دست یه مستضعفی رو بگیرین این کار رو حتما کنین (البته می دونم که...
-
*تقدیم به ندایی که اسطوره شد*
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1388 08:07
بخواب ای خواهر نازم ندایم که روح پاک تو گردد صدایم ندا دادی تو ما را با صداقت قسم بر آن نگاه بی گناهت که رایت را بگیریم از سیاهی که همره ما نگردیم با تباهی که همواره به ظالم کا بتازیم که دائم جاودان راهت بسازیم بخواب ای خواهرم آرام آرام بخواب ای نو شکفته ای دلارام شهید راه پاکی ها تو بودی مبارز با تباهی ها تو بودی که...
-
صعود تیم شاهین به لیگ برتر
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 10:58
بالاخره بعد از 10 روز لبخندی بر لبانمان جای گرفت و آن صعود تنها نماینده ی استان حاضر در لیگ دسته یک کشور به نام شاهین پارس جنوبی بود که بعد از 15 سال توانست دوباره به لیگ برتر راه یابد که واقعا جای شادی و پایکوبی را داشت. بعد از 10 روز پر از تب و تاب ، 10 روز پر از استرس ، 10 روز پر از هیاهو ، 10 روز پر از .... نمی...
-
تولد ۲۹ سالگی
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 10:07
سلام دوستان خوبم با گرمای هوا چیکار می کنین ؟کنار اومدین باهاش یانه؟ من یکی که اصلا طاقت 5 دقیقه بیرون رفتن توی این هوای گرم رو ندارم (البته شاید به خاطر وضعیت جسمی ام باشه چون سالهای قبل دیگه تا این حد بی طاقت نبودم آخه نه اینکه نی نی گلم طاقت گرما رو نداره به همین خاطر ) توی پست قبلی نوشته بودم نیمه ی اول سال پر از...
-
غبار روبی وبلاگی
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 19:28
ای وای یکی بیاد اینجا رو گردگیری کنه واخ واخ عجب گرد و خاکی حدود دو ماه میشه دستی به سر و روی این خونه کشیده نشده ببخشید سلام یادم رفت از بس که از گردو غبار وبم شوکه شدم یادم رفت سلام کنم (آخه سلام سلامتی میاره ) اینطور که پیداست دیگه من و وبم رفیق نیمه راه شدیم و دیر به دیر به هم سر می زنیم البته اون تقصیری نداره...
-
شکرگذاری - آوای مهر
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 17:13
سلام به دوستان عزیزم سلامی به زیبایی بهار و در کل سلام به روی ماه همه ی شماها به لحظه ی تحویل سال جدید فقط دو روز مونده که اونم چشم به هم بذاریم سپری میشه. همونطور که در دو پست قبل از خدا خواستم این چند روز باقیمانده رو همانند روزهای که سپری شد خوب طی بشه به راستی که صدای منو شنید و اینو از ته دل و اعماق وجودم دارم می...
-
حضور خاتمی در جمع مردم بوشهر + ۱۸ اسفند روز بوشهر
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 07:59
سلام دوستان دیروز شهر ما عطر و بوی خاصی گرفته بود . آسمون رنگی دگر شده بود . دیروز آن مرد با عبای شکلاتی - لبخندی ملیح و قدمهایی استوار پای به شهرمان نهاد . او کسی نیست جز سید محمد خاتمی. آری کسی که هزاران هزار ایرانی اعم از پیر و جوان دوستدارش هستند. پس در اینجا می گویم دوست دارم سید و همواره پشتیبانت هستیم . خب...
-
چند روز باقیمانده....
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 08:27
سلام به دوستان با وفای وبلاگی ام (اصلا نمی تونم بدون سلام چیزی اینجا بنویسم ) ای وای حدودا 15 روزه دیگه سال جدیده. چقدر زود گذشت . اصلا گذشت زمان رو احساس نکردم . سال خوبی بود امسال . امیدوارم که این چند روز باقیمانده هم خوب تمام بشه . ما که تصمیم داشتیم عید رو بریم دوبی ولی به علت اینکه همسری نمایشگاه برپا می کنن...
-
ولنتاین
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 23:24
اه اه اه عجب هواییه !!!!!!!!!!!!!! ای وای سلام رو یادم رفت شرمنده ، بابا اینجا از بس هوا بد و کثیف شده و حالمون رو چند روزه که گرفته که دیگه سلام هم یادم رفت بکنیم. روزای قبل به محض اینکه هوا ابری یا بارونی می شد فورا دوربین به دست توی بالکن ساختمان اداره بودم و دم دقیقه از ساحل و دریا عکس می گرفتم ولی این هوا اصلا...
-
چهارمین سالگرد باهم بودن
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 07:54
الهه ی عشق به انسانها آموخت که عاشقانه زندگی کنند و با پیوند همیشه پایداری که سوگندش را در قلبهایشان جاودانه کرده اند یکی شوند چه شادمانه است تکرار فریادگونه ی این سوگند!!!!!! به راستی که هر سال در چنین روزی (27 دی ماه) دچار احساس خاصی می شم .احساس بزرگ شدن ، زن بودن به معنای واقعی نه اسمی ، همسر بودن و در کل همدم و...
-
تسلیت به دو عزیز
دوشنبه 23 دیماه سال 1387 08:54
سلام دوستان حال و احوالتون چطوره ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ما که بدک نیستیم یعنی الان که در خدمتتون هستم دوران نقاهت رو می گذرونم و اجبارا امروز رو در خدمت ارباب رجوع های محترممون هستم. تا اونجایی که یادمه شب جمعه ی هفته ی قبل بود که به اتفاق دوستان وبلاگی به ساحل دریا رفته و تا ساعت 12 شب اونجا بودیم و...
-
مهمانداری
سهشنبه 10 دیماه سال 1387 10:50
سلام دوستان اکنون که در خدمتتون هستم تازه از مهمانداری چند روزه فارغ شدم . در چند روز گذشته مهمان عزیز داشتیم (داداشی الهام جونم) که خونه ما رو بس نورانی نمود (البته می دونین چیه یکی - دوتا ازلامپهای خونه اتصالی پیدا کرده بود که زحمت اونو کشید) این چند روزه واقعا یک کدبانوی خوب شده بودم اونطوری که خودم دلم می خواست...
-
کنکور- مریضی- شب یلدا
شنبه 30 آذرماه سال 1387 10:21
سلام دوستان گلم وای چی بگم از این سرما به راستی که توی استخونای بدنمون نفوذ می کنه دیگه این پالتوها هم جوابگو نیستند نمی دونم پتوی دونفره بیارم با خودم اداره واقعا نمی دونم چیکار کنم البته همسری جونم می گه به خاطر مریضیه که مدتی به سراغت اومده و ول کنت نیست. در این چند روزه همه اش درگیر سرماخوردگی بودم به طوریکه پریشب...