روزهای سخت

با سلام خدمت همه ی دوستان عزیزم

غیبت من در وبم به غیبت کبری تبدیل شد و این به دلیل مشغله ی کاری زیاد و  و نیز حادثه ای  که در این مدت برایم افتاد بوده است.

در ماهی که گذشت جزیی از وجودم را از دست دادم و آن فرزند هفت و نیم ماهه ام بود که قسمت نبود چشمش به این دنیا باز گردد. فرزندی که هفت ماه و نیم با وی زندگی کردم - حرف زدم - خندیدم - گریه کردم ولی قسمت نبود که روی ماهش رو ببینم . فرزندی که من و وحید برایش هزاران هزار نقشه های مختلف در سر داشتیم . فرزندی که از حالا طرح وبش آماده بود و فقط مونده بود عکس ماهش را دو ماه دیگر در وبش بزنم فرزندی که .........

روزهای خیلی سختی رو گذراندم انگار این مدت قرنی بر من و وحید گذشت ولی با وجود همسرم و خانواده ی مهربان همسرم و خودم توانستم این سختی را پشت سر بگذرام  و فقط می گویم خدایا راضی ام به رضای تو هرچی خودت مصلحت می دانی ما نیز سر تعظیم فرو می آوریم.

چند روزی به اتفاق وحید به مسافرت  رفتیم و حال و هوایمان عوض شد و دوباره به منزلمان بازگشتیم و همانند سابق با هم به اداره رفته و زندگی را می گذرانیم . به خاطر خانواده و وحید هم که شده باید سعی کنم تغییر کنم و خودم را با شرایط جدیدم وفق دهم . در اینجا از دوستانی که با ما اظهار همدردی کردند خیلی متشکریم .

مثل شبی دراز
 با هر چه روزگار به من داد
 با هر چه روزگار گرفت از من
 مثل شبی دراز
 در شط پاک زمزمه خویش می روم
 با من ستاره ها
نجواگران زمزمه ای عاشقانه اند
 و مثل ماهیان طلایی شهاب ها
در برکه های ساکت چشمم
سرگرم پرفشانی تا هر کرانه اند
همراه با تپیدن قلبم پرنده ها
 از بوته های شب زده پرواز می کنند
گل اسب های وحشی گندمزار
از مرگ عارفانه یک هدهد غریب
با آه دردناکی لب باز می کنند
با هر چه روزگار به من داد هیچ و هیچ
با هر چه روزگار گرفت از من
با کولبار یک شب بی یاد و خاطره
 با کولبار یک شب پر سنگ اختران
تنها میان جاده نمناک می روم
مثل شبی دراز
 مثل شبی که گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوی میش ها
تا سنگلاخ مشرق بی باک می روم

                                            منوچهر آتشی