طاعاتتان قبول

بالاخره  مراسم ختم مادرجون هم تمام شد و اغلب بستگان برگشتند به شیراز . چقدر کنار هم بودن خوبه ولی نه برای مراسم ختم بلکه برای شادی ها. دیگه خونه ی مادرجون خالی خالی شده دیگه روزای جمعه نوه ها و زن دایی و دایی و ... موندن کجا برن و بعدازظهرشون رو چجوری سرکنن دیگه .... 

روحت شاد مادرجون

ترم تابستونه گرفتم و داریم به انتهای این ترم می رسیم . 11 و 14 شهریور امتحان دارم باید خوب خوب بخونم تا بتونم مثل ترم قبل نمرات خوب بیارم. ترم مهرماه هم انتخاب واحدش 20 شهریوره یعنی اصلا وقتی برا استراحت نمی مونه فقط اواخر شهریورماه بتونیم یه مسافرت بریم که امیدوارم این دیگه نیمه تموم نشه.

این روزا با اینکه ترافیک کاری و درسی دارم ولی باز از شیرینی پزی و خصوصا کیک پزی (که علاقه ی وافری به اون دارم) غافل نموندم  و حداقل هفته ای دو مدل کیک رو درست می کنم . برای مراسم هفتم مادرجون هم  کیک های فنجونی البته در قالب مافین درست کردم که مورد پسند همگان قرار گرفت. . حدودا یک سال و نیمه (از بهمن 87) که به طور اصولی به این هنر رو آوردم و تقریبا مهارت پیدا کردم . طوریکه فامیل وقتی یه بار منزلمون میان و طعم و مدل کیک ها رو می بینن و می چشن دستور تهیه اون رو ازم می خوان که من مراجعی رو که دستور تهیه اونا رو گرفتم و کار کردم بهشون معرفی می کنم چون معتقدم به این که طرز تهیه اینها ایده ی شخص من نبوده پس نباید به نام من تموم بشه فقط من در مدل و شاید نوع اسانسی که به اون می زنم تنوع ایجاد کرده باشم ولی اصول و پایه ی آن مربوط به فرد و یا وب سایتهایی (دوستایی دارم که اغلب وب آشپزی و شیرینی پزی دارن ودر نوع خودشان بی نظیرند ،  از تجربیات اونا استفاده می کنم)  که من از اون یاد گرفتم.  شاید یه روز عکس تمامی کیک ها و شیرینی هایی رو که به مناسبت های مختلف میگذارم البته طعم اونا یه چیز دیگست.

خب بگذریم از بحث شیرینی و کیک که دهنمون آب افتاد تو این ماه رمضونی. دلم یه مهمونی خیلی بزرگ توی این ماه میخواد. دوست دارم خودم میزبان باشم ولی مامان میگه با این همه گرفتاری هایی که داری و خصوصا ماکان گلی چجوری می تونی از این همه مهمان پذیرایی کنی و چون از حساسیت من به  پذیرایی باخبره منو از این کار منع میکنه ولی من تا آخر این ماه مبارک حتما این کار رو میکنم (اینو اینجا نوشتم تا یادم نره و برای مهمونی مصمم تر بشم).   

*  یادمون باشه توی این ماه دست نیازمندی رو هم بگیریم و سر سفره های رنگینمون به فکر نیازمندان و ایتام هم باشیم. با آرزوی قبولی نماز و روزه هاتون در این ماه 

وبلاگ ماکان جون هم آپ شد http://makan88.blogfa.com/

ای دنیا مامان جون هم رفت

انگار همین دیروز بود. خرداد سال ۸۳ رو میگم . برای اولین بار صورت مهربان و دوست داشتنی اش رو شب خواستگاری دیدم . همون دیدار اول به دل من و خانواده ام نشست . تا الان که چند سال ازش میگذره این دوست داشتن روز به روز بیشتر و بیشتر شد . همیشه هروقت به خونشون می رفتم با خوشحالی ازم استقبال میکرد و بوسه بارانم میکرد. همیشه میگفت قدم برچشمم گذاشتی اومدی . ولی مامان جون این چند روز  اخیر همش خونه ات بودم ولی کسی نبود به من و وحید بگه قدم روی چشمام گذاشتین . کسی نبود ماکانی رو بغل کنه و باهاش بازی کنه. دیگه کسی نبود پذیرایی گرم و مفصل از ماکنه . روزی که توی بیمارستان شیراز بستری شدی خیلی دلم میخواست قبل عمل ببینمت ولی بیمارستان این اجازه رو نمی داد به وحید گفتم به محض اینکه مامان جون عملش تمام شد بریم دیدنش که گفتن نمیشه و فردای عمل می تونین بیاین ملاقات ولی این فردا هیچ وقت نرسید . صبح فردای عمل خبر چشم از جهان کندنت رو برام آوردن . نمی دونی چقدر سخته ظاهرت رو جلوی دیگران حفظ کنی درصورتیکه توی دلت خون گریه میکنی . نمی دونی بعد از رفتنت پاهام یاری ام نمی کرد قدم تو کوچه و خونتون بذارم .می دونم اون بالاها داری ما رو می بینی فقط اینو خواستم بگم که از اعماق وجودم دوست داشتم و دارم و همیشه و همیشه به نیکی ازت یاد می کنم .  

 

پی نوشت: 

* از ۱۰ مرداد متنفرم چون در سال ۸۶ جگرگوشه ام رو ازم گرفت و امسال مادربزرگ وحید (بهترین مادربزرگ دنیا).   

* وبلاگ ماکان جونم هم آپ شد :makan88.blogfa.com