سالروز تولد

به نام حق به نام آنکه دوستی را آفرید، عشق را ، رنگ را ...
به نام آنکه کلمه را آفرید و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که میخواستم از او بگویم.

سلام خدمت دوستان گلم

قهرمانی تیم همیشه محبوبمان پرسپولیس را به تمامی دوستداران این تیم تبریک می گم . انشاءا... که این پیروزیها تداوم داشته باشد( البته با حضور آقای قطبی )

 اما از شورای شهر بگم که همانند قبل جلساتش ادامه دارد . از هفته قبل مقرر شد که هر سه شنبه  برای نماز مغرب و عشاء اعضای شورا به مسجد یک محله رفته و مشکلات و معضلات آن محل را از زبان مردم آن شنیده و راهکایر برای آن بیندیشند. در هفته ی قبل اعضای شورا به محله ی خواجه ها رفتند که من و وحید نیز بودیم . برای اولین بار بود که به این محله می رفتم و کوچه های تنگ و باریک آن برایم دیدنی بود.  تا ساعت نه و نیم شب آنجا بودیم و مردم محله از مشکلاتشان گفتند . امروز نیز قرار است به محله ی صلح آباد بروند که اگر توانستم می روم چرا  که با مشکلات مردم محله ها آشنا می شوم و همین کسب تجربه ای است برای من کم تجربه(البته با 7 سال سابقه ی روزنامه نگاری و 2 و نیم سال کار در شورای شهر )

 

امسال تولدم مصادف شد با سالروز وفات حضرت فاطمه زهرا (س) ، پس در تدارک جشنی نبودم (البته به دوستانم قول دادم بعد از وفات حتما مهمانی بدهم) ، ولی دیروز غروب وحید باز هم مانند سالهای قبل مرا سورپرایز نمود و آن اینکه کیکی که به شکل کلبه و در آن موشی قرار داشت سفارش داده و در منزل مادرم یک جشن کوچکی گرفتیم و به همراه دسته گل بسیار بزرگی از لیلیومهای زیبا  و  دو بلیت سفر به دوبی (البته اگر پول سفر رو می داد ماشینم رو مدل بالاتر می کردم بهتر بود) به همراه کارت بسیار زیبا با این نوشته :

در پس آن لبخند، که به من شور و نشاط زندگی می بخشد نگاهت را قاب می گیرم .

آسمان با وسعتش تقدیم تو

رقص ماهی های دریا مال تو

مهربان، هرچه دارم از تو دارم

زندگی ام امروز و فردا مال تو

عزیزم تولدت مبارک

همه ی هدیه هایی که گیرم اومد یه طرف و نوشته ی روی کارت طرف دیگر. طبق برنامه ریزیمون قراره در 5 روز تعطیلی خرداد و چند روز مرخصی استحقاقی که از اداره می گیریم به این سفر بریم و خوش بگذرونیم.

در پایان گزیده ای از سخنان دکتر شریعتی را تقدیم شما دوستان پرمحبت وبلاگی خودم می کنم باشد که همگی ما اینگونه باشیم.

خدایا!

به من زیستن عطا کن

که در لحظه ی مرگ،

بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است ، حسرت نخورم.

و مردنی عطا کن

که بر بیهودگی اش ، سوگوار نباشم.

بگذار تا آن را من ، خود انتخاب کنم، اما آنچنان که تو دوست داری.

چگونه زیستن را تو به من بیاموز،

چگونه مردن را خود خواهم آموخت!

 

 

دیدار با آقای شعرانی

سلام به دوستان گلم

مدت مدیدی است که اصلا به وبم سر نزده بودم چرا که اینقدر مشغله ی کاری ام زیاد بود که وقت آپ کردن را نیز نداشتم ولی دیروز با دیدن دوستان وبلاگی ام در پارک شغاب و سرزنش های تعدادی از آنها درخصوص به روز نکردن وبم بر آن شدم که گرد و خاک وبم رو زدوده و مطلبی تازه در آن بنویسم.

دیروز یعنی روز پنجشنبه مورخ ۵/۲/۸۷ خانه ی وبلاگ نویسان استان قراری وبلاگی گذاشته بود در پارک شغاب که حدودا ۲۵ الی ۳۰ نفر شدیم و با حضور میهمانی عزیز به نام آقای شعرانی.

فکر کنم خوب بشناسیدش همان کسی که وبش جهانی شده و از اقصی نقاط جهان روزانه هزاران هزار بازدید کننده دارد . همان کسی که باعث شد روستای کالو از بخش دیر نیز در اخبار هشت و سی نشان داده شود . بله آقای شعرانی سرباز معلمی که اکنون دارای ۴ دانش آموز در چهار مقطع درسی که  همواره فکر و ذهنش حول و حوش روستای کالو و بچه ها می گذرد.

آشنایی ما با آقای شعرانی از قبل بوده و وقتی که خبردار شدم ایشان مهمان خانه ی وبلاگ نویسان می باشد بسیار بسیار خوشحال شدم و تا قرارمان که ساعت ۸ شب در سه راهی بازرگانی بود لحظه شماری می کردم . در ساعت ۸ شب به اتفاق وحید به دنبال آقای شعرانی و آقای رحیم زاده (مداد پررنگ) رفتیم که همگی به اتفاق خانم جهانگیری به پارک شغاب رفتیم . عده ای از بچه ها آمده بودند ازجمله وبلاگ های نوشته های پویا پولادتن - طارمه - حاج عماد - خاطره های سوخته - نوید مهرپویا - آقای هاشمی - زندگی زیباست ای زیباپسند- خلبوس - جاده های روشن - پدرام گشمردی - آرزوهای لی لی - روزی روزگاری - این سه نفر- ردپای یک زن - وب نوشته های من - مژده غضنفری - دلشکسته ی امیدوار و ... بودند واقعا جلسه ی خوبی بود آقای شعرانی از بچه های کلاسش و ... سخن گفت و هر کدام سوالی در این زمینه از وی پرسیدیم و در آخر لوحی از طرف خانه وبلاگ نویسان توسط آقا عماد به ایشان اهدا شد و بعد نیز خداحافظی از تک تک بچه ها و بازگشت به سوی منزل .

رویهم رفته شب  خوبی بود در این جلسه با شنگول و منگول و حبه ی انگور آشنا شدم سه دختر خانم متین و باوقار. تا یادم نرفته باید بگم که نوید مهرپویا با شیرین کاری ها و شیطنت هایش خنده را به لبان همگی مان می نشاند (البته بعد از پایان مراسم با من کورس بست که من بردم الکی گفتم ترافیک بود و همدیگر رو بین شلوغی گم کردیم)