سلام بر 31 سالگی

خدا حافظ 30 سالگی و سلام بر 31 سالگی

خداحافظ دهه ی 20 . بیشتر اتفاقات مهم زندگی ام در این دهه اتفاق افتاد . گرفتن مدرک دانشگاهی ام- رفتن به سرکار- نامزدی-عقد- ازدواج- بارداری- مادرشدن- دارای پسری ناناز شدن و دوباره ادامه تحصیل . وقتی که فکر می کنم می بینم بهترین و مهم ترین دوران همین دهه بود که سپری شد . اصلا فکر نمی کردم روزی وارد دهه ی 30 بشم. ای خدا همیشه فکر می کردم مریم 18 ساله می مونم . درسته که الان اون روحیات و احساسات اون دوران با خود دارم ولی دیگه نمی تونم خودمو گول بزنم چهره ام گواه این موضوع است. به مروز با افزایش سن در این دهه چروک های دور چشم هم نمودار میشه – سفیدی موها بیشتر خودشون رو نشون میدن (البته الان چند تار مویم سفید شده فکر کنم استارت زده شد) . ای خدا یعنی از دیروز من وارد 31 سالگی شدم . چند روز بود که بابت این موضوع دپرس بودم . نه اینکه روی سنم حساسیت داشته باشم نه چون هرجا می رم سن واقعیمو بیان می کنم ولی برام قابل قبول نیست بگم سی و یک ساله ام یه کم سنگینه و هضمش برام سخت. چشم روی همئبذارم این دهه رو هم سپری می کنم (البته اگر خدا بخواهد ) ولی باید سعی و تلاشم رو چند برابر کنم تا بتونم توی این دوران اون خواسته هایی رو که مد نظر دارم برآورده کنم . انشاا...

دیروز تا ساعت 9 شب کلاس داشتم  بعد از اتمام کلاسم به بابا زنگ زدم که ماکان رو بیاره خونه بعد رفتم قنادی و شیرینی گرفتم در حالی که مشغول نگاه کردن به کیک های تولد بودم چشمم به کیکی افتاد که رویش نوشته شده بود مریم جان تولدت مبارک توی دلم یهو خالی شد پیش خودم گفتم نکنه این کیک رو وحید سفارش داده باشه و بخواد مثل هرسال سورپریز کنه منو (مافقط از این قنادی خرید می کنیم به همین دلیل شک کردم) بعد وقتی به خانه آمدم منتظر زن داداش های گلم  و خواهرم شدم (چند روز قبل گفته بودن جمعه میان خونمون ولی مناسبتش رو نگفته بودن) بعد از چیدن میوه و شیرینی و تعویض لباس صدای زنگ اومد وقتی دروباز کردم خواهرم با کیکی که توی قنادی دیده بودم و زن داداش های گلم وارد شدن بعد نیز وحید جان اومد که کلی سورپرایز شدم وهمگی تولدموتبریک گفتن و بعد هم بساط عکس و پذیرایی و بریدن کیک و بازکردن کادوهای خوشگل و  شیطنت های بچه ها . آخر شب هم برای مادر و پدر وحید و مامان بزرگم کیک بردیم . روی هم رفته مهمانی خوبی بود. اغلب سال ها در بیرون از خانه جشن می گرفتیم ولی وحید گفت به خاطر ماکان و گردوخاکی بودن هوا تصمیم گرفته توی خونه مهمونی بگیره که جا داره صمیمانه ازش تشکر کنم و بگم هرچقدر هم بخوام محبت هاتو جبران کنم باز هم فقط ذره ای از اونا را می تونم جبران کنم ولی همیشه سعی می کنم همسری  خوب برای تو و مادر خوبی برای پسرمون باشم و چیزی توی زندگی برای شما دو عزیز کم نگذارم. 

پی نوشت: 

وبلاگ ماکان گلی هم آپ شد http://www.makan88.blogfa.com/ 

 

اینم تصاویری از تولد دیروز 

 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
خرابه تر از وجود من کجاست؟ شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 http://saare90.blogsky.com/

سلام
تولدتون مبارک
ایشالا 120000 ساله شی

خرابه تر از وجود من کجاست؟ شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 http://saare90.blogsky.com/

تمام بلوزم را

می شکافم

که بادبادکم تا شهر تو برسد........!

هادی شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 http://khalbos.com

مبارک باشه
کیک کو هم قشنگ بید

نوشین مامان هستی شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 22:09 http://hastiyemaman.blogfa.com

تولدت مبارک عزیز دلمممممممم

بانو یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:33 http://1ashiyoone.blogfa.com/

سلام عزیزم.خوبی؟؟؟آقا وحید خوبه؟؟؟ماکان کوچولو چطوره؟؟؟
تولدت مبارک باشه.
حس و حالت رو درک می کنم.آدم هر چه بزرگتر میشه یه حس و حال عجیبتری پیدا می کنه. انگار دلتنگ تر میشی

سمیرا مامان سپهر دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 http://sepehrjoonam.blogfa.com

راحله چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:32 http://www.ghasedak1981.blogfa.com

واییییی خدای من... منم همین حس رو داشتم. چقدر هم بده
وبلاگم رو فکر کنم خونده باشی عزیزم. خیلی شبیه همیم. فکر کنم همههمین طوری باشن

پانیذ سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 http://paneez.blogfa.com

چقدر احساساتمون توی این سن شبیه به همه انگار داشتی تمام افکار و احساسات منو مرور میکردی. من کمی احساس پایان میکنم و این فکر میکنم دلیلش ظاهر شدن جاافتادگی توی چهره ست. سریع بزرگ شدیم و سریع پیر میشیم ... بگذریم...
تولدت مبارک مریم جون.

خانه بازی و اسباب بازی بادبادک چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:10 http://badbadak.niniweblog.com/

(برای اولین بار در بوشهر)
یه دل داریم پر از عشق، یه خونه داریم پر از اسباب بازی
همیشه آرزو داشتیم سقفی داشته باشیم تا زیر آنرا پر از عشق و رنگ و شادی کنیم و دست در دست هم با تکیه بر آموخته ها، کودکان تنهای خانه های امروز را به شوق و بازی و خلاقیت دعوت کنیم و پا به پای خانواده های مهربان رازی را با همه در میان بگذاریم
: راز فرزندان شاد...

با آرزوی دیدار شما،خیابان باهنر-کوچه نیلوفر 11

پویا پولادتن شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 http://pouyap.blogfa.com

سلام ...
مبارک باشههه

به وحید جان سلام برسون و از طرف من لٌپ ماکان عزیز رو بکش

نوشین مامان هستی شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:45 http://hastiyemaman.blogfa.com

تولدت مبارک عزیزم

hamchonhamishe سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:41 http://hamchonhamishe.persianblog.ir/

یه آدم سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 16:23

این پیام مال من نیست ولی بخونش: تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست............ 20 روز دیگه منتظر معجزه باش.

شیما جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:39

سلامُ تولدت مبارک آدم اگه خوب زندگی کنه همیشه جوونه

گل سرخ شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 23:23 http://www.miladm2love.blogfa.com

میگویی دلم برایت تنگ است



یا مرا به بازی گرفته ای



یا معنی وا ژه هایت را خوب نمیدانی



دلتنگی ارزانی خودت



همه صدای فریادم را شنیدند.......



توصدای سکوتم را بشنو..........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد