تولد ۲۹ سالگی

سلام دوستان خوبم

با گرمای هوا چیکار می کنین ؟کنار اومدین باهاش یانه؟ من یکی که اصلا طاقت 5 دقیقه بیرون رفتن توی این هوای گرم رو ندارم   (البته شاید به خاطر وضعیت جسمی ام باشه چون سالهای قبل دیگه تا این حد بی طاقت نبودم آخه نه اینکه نی نی گلم طاقت گرما رو نداره به همین خاطر خجالت)

توی پست قبلی نوشته بودم نیمه ی اول سال  پر از خاطره های خوبه برا من (ای بابا خودم هم می دونم دیگه دیر شده ولی می نویسم که به یادگار بمونه)یکی از اونا تولدم بود که 30 اردیبهشت بود و من با توجه به ویاری که دارم   و اصلا حال و حوصله ی تولد و تولد بازی رو نداشتم بی خیالش شدم و اصلا به روی خودم نیاوردم چون مطمئن بودم دوستان و خانواده شام و ... می خوان که من حتی حوصله ی رستوران رفتن هم نداشتم (الان یه کم وضعیتم بهتر شده و نی نی گلم با من  کنارمیاد). اما ساعت شش و نیم صبح روز تولدم یک مسیج اومد از خواهرهمسری گلم که تولدم رو تبریک گفته بود گفتم ای وای این یکیش نیم ساعت بعد همسری بهتر از گلم تولدم رو تبریک گفت منم تشکری کردم. اونروز دوستان و خانواده با تماساشون منو شرمنده کردن .

خب حالا از اینا که بگذریم بحث کادو خوش تر است منی که وحید همه ساله بهترین هدیه  ها رو می داد هرچه در انتظار کادو بودم دیدم فایده ای نداره سی اردیبهشت هم تمام شد و کادویی گیر ما نیومد . سی و یکم بود  که به منزل مادربزرگم رفته بودم (اغلب روزای پنج شنبه می رم خونشون و بهش سر می زنم) که ساعت حدودای 8 شب بود که وحید تماس گرفت و گفت من وسیله ای ند ارم بیا دنبالم منزل من با اینکه تعجب کرده بودم ولی رفتم دنبالش اونو سوار کردم و گفتم برگردیم خونه ی مادرجون که گفت نه بذار یه جایی بریم بعد می ریم اونجا اول بریم دنبال شبنم بغل (دختر دایی ام) بعد بریم رستوران .... شام بخوریم بعد بریم پیش مادرجون منو می بینین عصبانی  که تو نباید از قبل هماهنگ کنی من اصلا حالم خوب نیست با این صورت ورم کردهکلافهچطور توقع داری توی چنین محیطایی بریم اصلا من از بوی غذا حالم بهم می خوره  و بذار شبی که حالم خوب باشه می ریم دنبال شبنم جون و بعد می ریم بیرون (تا قبل از این وضعیت در طول هفته چهار شبشو اقلا شام بیرون بودیم ولی من جدیدا حساس  شدم) ولی نتونستم قانعش کنم و دنبال شبنم رفتیم دیدم شبنم  کادو دستشه بازم دوزاریم کج بود چون گفت بعدش می خواد بره خونه دوستش به همین خاطر خیلی خودمو تحویل نگرفتم خب ما رفتیم بعد از پنج دقیقه ای نشستن خواهرم و ... اومدن دیدم کیکی درون دست خواهرمه   با هدیه های رنگارنگ دست دوستان وقتی نوشته ی روی کیک رو خوندم یه لحظه شوکه شدم  همگی به روی من خندیدند شب خوب و به یاد ماندنی بود هدیه های خوبی گیرم اومد دست همشون درد نکنه هدیه ی وحید پول نقد بود که یه کمی پول اضافه اش کردم و رفتم یه سرویس ورساچی زیبا گرفتم(هدیه ی پارسال بهتر بود رفتیم دبی ولی چون دکترم اجازه مسافرت نمی ده به همین قناعت می کنیم) .  وحید بار اولش نبود که سورپرایزم  می کرد ولی اگر حالم خوب بود خودم یه تولد حسابی می گرفتم حسابی که می گم یعنی کیک و غذا و دسرش همه از دست خودم پخته بشه .

اینم چند عکس از آن شب (حذف شد)

پی نوشت:

* راستی 24 خرداد روز تولد حضرت فاطمه مصادف با روز زنه خودتون رو برای گرفتن هدیه

های خوب آماده کنین

و در آخر:

خدا رو شاکرم که حداقل حسادت به زندگی دیگران توی وجودم نیست و به این معتقد هستم که هر کس در اندازه خودش می تونه بهترین ها رو داشته باشه و قرار نیست بهترین من با بهترین دیگران در یک حد باشه. همین که ما از داشتن هم راضی هستیم باعث بوجود اومدن احساس رضایت و خوشبختی است.