چند روز باقیمانده....

 سلام به دوستان با وفای وبلاگی ام (اصلا نمی تونم بدون سلام چیزی اینجا بنویسم )

ای وای حدودا 15 روزه دیگه  سال جدیده.  چقدر زود گذشت . اصلا گذشت زمان رو احساس نکردم .

سال خوبی بود امسال . امیدوارم که این چند روز باقیمانده هم خوب تمام بشه .

ما که تصمیم داشتیم عید رو بریم دوبی ولی به علت اینکه همسری نمایشگاه  برپا می کنن متاسفانه نمی تونیم بریم که گذاشتیم اردیبهشت بریم  . سوم عید رو دعوتیم عروسی در تهران (عروسی برادر صمیمی ترین دوستانمون هستش ) ولی دوست ندارم بدون همسری Open Arms برم(با اینکه همسری اصرار داره برم چون بعدش مسافرت شمال هم هستش البته با عروس و داماد ) آخه بهم خوش نمیگذره، دیگه نمی دونم چیکار کنم ولی مهمان نیز قراره برای مامانمینا بیاد پس دعوتشون می کنم چند روزی هم مهمون ما باشن سعی می کنم بهشون بد نگذره .

دیگه اینکه سه روز  آخر سال رو (غیر از تعطیلی ها) مرخصی می گیرم  و به کارای خونه   و تغییر دکوراسیون می پردازم  . البته می دونین چیه من در طول سال چهار پنج باری تغییر دکور می دم (برا روحیه خوبه)

هفته ی گذشته سه  روزی رو رفتم شیراز خوش گذشت (خصوصا قسمت خریداش). وای چه سفره های هفت سینی دیدم واقعا لذت بردم .توی قصرالدشت نمایشگاهی دائر کرده بودن انواع و اقسام سفره های هفت سین برای فروش داشتن . تصمیم داشتم یه مدل خوشگلشو با خودم بیارم ولی ترسیدم کلی هزینه کنم اونوقت سالم نرسونمش. ولی مطمئن هستم سفره ی خودم دست کمی از سفره های اون نمایشگاه نداره حتما توی عید عکسشو می ذارم ولی نمی دونم سفره ی امسالمو چه رنگی کار کنم البته فیروزه ای مده (اغلب سفره های اون نمایشگاه هم همین رنگ بود) ولی رنگش به دکور و وسایل منزلمون نمی خوره کی می دونه چه رنگی رو میشه با سرمه ای و زرد ست کرد ؟ 

خب از اینا بگذریم  چند سخن از شخصیت های بزرگ جهان در مورد ازدواج هم بگم خالی از لطف نیست :

ضرب المثل آلمانی: هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت (متاسفانه همیشه برعکسه)

ضرب المثل فرانسوی: مردی که به خاطر ” پول ” زن می گیرد، به نوکری می رود.(قابل توجه آقایون محترم )

ضرب المثل یونانی: زنی سعادتمند است که مطیع ” شوهر” باشد.(اینو خوب اومدی )

ضرب المثل انگلیسی : زن عاقل با داماد ” بی پول ” خوب می سازد(درسته دیگه چون با درایت و عاقلی خودش شوهرش را پولدار می کنه)

خوب دیگه فکر کنم زیاد شد دیگه زحمت رو کم می کنیم .

تا بعد

ولنتاین

اه اه اه عجب هواییه !!!!!!!!!!!!!!

ای وای سلام رو یادم رفت شرمنده ، بابا اینجا از بس هوا بد و کثیف شده و حالمون رو چند روزه که گرفته  که  دیگه سلام هم یادم رفت بکنیم.

روزای قبل به محض اینکه هوا ابری یا بارونی می شد فورا دوربین به دست توی بالکن ساختمان اداره بودم و دم دقیقه از ساحل و دریا عکس می گرفتم ولی این هوا اصلا قابل عکس گرفتن نیست.

این پست قرار بود عکس هایی از سالگرد ازدواجمون بذارم که چندتاشو می ذارم (به خاطر یکسری مسائل امنیتی از گذاشتن کلیه عکس ها معذورم)

                                                این دسته گل اهدایی منه به وحید همسرم



اینم کیک چهارمین سالگرد ازدواجمون




اینم یکتا عشق عمه جون در حال شیطنت و دستبرد به شیرینی


این هفته سری به کتابفروشی زدم وتوی کتابخونه  شخصی ام یکسری از  کتابای مسعود ب ه ن ود رو که خونده بودم ولی خودم نداشتم رو خریدم ازجمله امینه – این سه زن و یادداشتهای زندان .


الان به مدت سه هفته است  که کلاس شیرینی پزی ام شروع شده و اینو هم بگم که کلاس آشپزی هم اسم نویسی کردم و ساعت کلاس آشپزی ام بعد از شیرینی پزیه که واقعا عالیه غذاهای فرنگی و جدید نه از این غذاهایی که هر روز می پزیم و دیگه تکراری شدن . حالا منو دریابین که روزای زوج تا ساعت 2 اداره و ساعت 3 هم کلاسام شروع میشه تا 7 شب و روزای فرد هم صبح ها اداره و بعدازظهرها هم جلسه . نه اینکه فکر کنین خسته می شم نه چون واقعا این کلاسا برای روحیه ام خوبه چون علاقه ی شدیدی برای یادگیری این جور چیزا دارم و همیشه بعد از پایان کلاسم میام خونه و مشغول درست کردن شیرینی یا غذای یاد داده شده ی همان روز می شم  . در پست های بعد حتما عکساشو می ذارم. 

دیروز با بچه های وبلاگی به هلیله رفتیم که خوش گذشت . بودن با بچه ها به آدم روحیه می ده .جای آقا نوید خالی بود.

 انتخابات هیئت فوتبال رو هفته ی قبل داشتیم که من به عنوان نماینده مربیان بانوان استان شرکت کردم و به اصلح ترین کاندیدا رای دادم  که رای نهایی را نیز ایشون آوردند که جای بسی خوشحالی برای ما داشت.

روز ولنتاین رو هم به همتون تبریک می گم . امروز که برای من روز خوبی بود  .دو روز اخیر که واقعا پاساژها شلوغ بود و اغلب بر ا خرید روز ولنتاین اومدن بودن من و وحید هم جزوشون بودیم البته جدا از هم  .


اینم هدیه ی من به عشقم (شکلاتها کارخودمه)


اینم هدیه وحیدجان (داخل جعبه یه عطر فوق العاده خوشبو هست)

فکر کنم زیاد طولانی شد پس تا بعد

 

برای وحید به خاطر همه ی خوبیهایش:

یادم باشه بهترین دوست همسرم باشم

                                          یادم نرود!!!

 


چهارمین سالگرد باهم بودن

الهه ی عشق به انسانها آموخت که عاشقانه زندگی کنند

و با پیوند همیشه پایداری که سوگندش را

در قلبهایشان جاودانه کرده اند

یکی شوند

چه شادمانه است تکرار فریادگونه ی این سوگند!!!!!!

به راستی که هر سال در چنین روزی (27 دی ماه) دچار احساس  خاصی می شم In Love  .احساس بزرگ شدن ، زن بودن به معنای واقعی نه اسمی ، همسر بودن و در کل همدم و همراز هم بودن .

چهار سال گذشت. چهار سال بودن در کنار هم  خندیدن ، سرکار رفتن، خرید کردن ، مسافرت رفتن و ....

به راستی که چقدر لحظه ها زود می گذرند انگار همین  دیروز بود  .

صبح روز 27 دی ماه 1383 : ساعت 7 صبح با چشمانی اشکبار (می گم حالا  چرا می زنین بابا به خاطر جدایی از خونه ای که 24 سال در اون زندگی کرده بودم جدایی از مامانی گلم و بابا جون   Open Arms و جدا شدن از خاطراتم) منتظر وحید جان بودم که به آرایشگاه برویم (این آرایشگرها هم شورشو   درآوردن عروس بدبخت باید 7 صبح تا بعدازظهر پشه بپرونه تا خانوم آرایشگر شاهکارشو ارائه بده به نظر من روی هم رفته دو ساعت هم وقت نمی بره) . مامان مهربونم کنارم ایستاده بود و دلداریم می داد می گفت عزیزم فقط یه شبه که  اینجا نیستی دیگه شب های بعد دوتائیتون می یاین اینجا (همین هم شد  در طول هفته چهار – پنج روزشو خونه مامانی هستیم آخه بابایی می گه غذا بدون شماها مزه نمیده  ) خب بگذریم وحید ی اومد و ما رفتیم آرایشگاه و تا بعدازظهر اونجا بودم و از سرما می لرزیدم بعد که کار خانوم آرایشگر تمام شد   اومدن دنبالم حالا قیافه ی من دیدنیه با دیدن دسته گلمAngry Smoking Red Smiley  . اون موقع گل لیلیوم مد بود و من نیز دسته گلم رو گل لیلیوم سفارش داده بودم با آویز ساتن حالا نگو گلفروشه اشتباهی تور به دسته گل من آویزون کرده بود . من از عصبانیت داشتم منفجر می شدم امر کردم برگردیم گلفروشی و دسته گلم رو درست کنین پس ما رفتیم گلفروشی (البته من به علت یه سری ملاحظات پیاده نشدم ) بعد از درست شدن گلم رفتیم ساحل و ... و ادا و اطوارهای عروس دومادی درآوردیم  (البته عکاس ازمون می خواست ) بعد رفتیم  آتلیه و بعد از اون هم سالن . من که اصلا موقع ورود هیچ کس رو نمی دیدم Wedding  نه اینکه کسی نباشه نه بابا سالن پر پر بود،  نمی دونم چرا ولی فوق العاده استرس داشتم همش به مامانی می گفتم پذیرایی خوب بشه با احترام با مهمونا رفتار بشه و ... (رفتار بدی که همیشه موقع مهمانداری خودم هم این استرس بهم وارد میشه) که الحمدا... جشن بسیار خوب برگزار شد . بعد از سالن هم اومدیم یه جایی (جاشو نمی گم) اونجا دیگه مهمانای غریبه رفته بودن (همکارای اداره و رئیس و ... ) و گروه ارکستر شروع به زدن آهنگ نمود Emoticon  حالا بیا و جلوی مهمانا رو بگیر  همه از خودشون حرکات موزون درمی کردند    خب دیگه ساعت نزدیکای 5/3 صبح بود و هنوز مهمانا خسته نشده بودن بالاخره مهمانی تمام شد و همه عروس و داماد و همراهی کردن تا دم در منزلشون حالا ساعت 4 صبح چه گوسفند کشتنی راه انداخته بودن  خدا داند بعد از اون هم پا به خونه ی امیدمون گذاشتیم خونه ای که در دوران عقدمون تونستیم خریداری کنیم درسته یه کم کوچیکه ولی اونقدر خاطره ها داریم ازش که اکنون که تصمیم به خرید خونه ی بزرگتر داریم دلم نمیاد به هیچ قیمتی از دستش بدم (باید بابایی کیسشو شل کنه تا این خونه با خاطره هاش برامون موندگار بشه  ).

اکنون چهار سال رو سپری کردیم در این چهار سال  به ندرت  پیش اومد که بحثی داشته باشیم و اگر هم بود اختلاف سلیقه بود نه چیز دیگر. به گواه دوستان ، فامیل و همسایه ها ما یه الگوی زن و شوهر خوب برای جوانهاشون هستیم . از خدا می خوام   روز به روز این زنجیر محبتمون رو محکم تر کنه طوریکه هیچ وقت و هرگز  برای هم تکراری نشیم.

یک روز قبل از سالگرد ازدواجمون همانند سه سال قبل با وحید رفتیم آتلیه و عکسی به یادگار گررفتیم و روز جمعه هم که مصادف با سالگردمون بود جشن کوچکی گرفتیم (البته بدون حرکات موزون) که بسیار خوش گذشت و هدیه های   خوبی گیرمون اومد که بهترین هدیه رو یه نیم ست مروارید بود که وحید جان به من داد  و من نیز دو چک پول صد تومنی ( متاسفانه آخر ماه بود نتونستم هدیه با ارزش تری براش بگیرم البته می دونم همش می ره می ده پول تلفن همراش) به همراه یه دسته  گل  .

پی نوشت 1: این پستم خیلی طولانی شد ولی برای خودم ارزششو داره چون سالهای بعد که رجوع کردم به این پست دوست دارم لحظه لحظه ی خاطراتم برام تداعی بشن.

پی نوشت 2: متن بالا ی این پست رو یادم نیست توی کدوم وبلاگی خوندم خوشم اومد و ازمدت ها نگهش داشتم برای این پست. 

پی نوشت ۳: هرچه خواستم عکس بذارم نشد حتما در پست بعد چند تا عکس از مهمانیمو می ذارم.