*تقدیم به ندایی که اسطوره شد*

بخواب ای خواهر نازم ندایم  

                        که روح پاک تو گردد صدایم 

ندا دادی تو ما را با صداقت 

                       قسم بر آن نگاه بی گناهت 

که رایت را بگیریم از سیاهی 

                        که همره ما نگردیم با تباهی 

که همواره به ظالم کا بتازیم 

                        که دائم جاودان راهت بسازیم 

بخواب ای خواهرم آرام آرام 

                        بخواب ای نو شکفته  ای دلارام 

شهید راه پاکی ها تو بودی 

                         مبارز با تباهی ها تو بودی 

که هرگز نبودی خاک و خاشاک 

                        چرا افتاده ای اینگونه در خاک 

ندایم ای ندای سرزمینم 

                        صدای جاودان این زمینم 

صدای تو شود داد دلیران 

                       ندای تو شود فریاد ایران 

 

 

پی نوشت: 

*  این شعر زیبا و پرمعنا را یکی از دوستان برام ایمیل کرد که از اینجا ازش تشکرمی کنم. 

* متاسفانه سراینده این شعر نامعلوم می باشد.

صعود تیم شاهین به لیگ برتر

 

 بالاخره بعد از 10 روز  لبخندی بر لبانمان جای گرفت و آن صعود تنها نماینده ی استان  حاضر در لیگ دسته یک کشور  به نام شاهین پارس جنوبی بود که بعد از 15 سال توانست دوباره به لیگ برتر راه یابد که واقعا جای شادی و پایکوبی را داشت. بعد از 10 روز پر از تب و تاب ، 10 روز پر از استرس ، 10 روز پر از هیاهو ، 10 روز پر از .... 

نمی دانم چه بگویم چون دستم یارای تایپ نیست.  وقتی دیشب ساعت یک و نیم  اتفاقی فیلم ندا را دیدم (به خاطر شرایطم وحید از نگاه کردن به این فیلم منو منع کرده بود) تمام بدنم یخ کرد احساس کردم خونی در بدنم نیست احساس کردم منم  مثل  ندا  تمامی  خونهای  بدنم  از  بینی و دهانم جاری شده زار زدم،  گریه های  وحشتناک کردم و از خدا پرسیدم چرا؟  چرا؟  چرا؟  

چرا توی این مملکت؟ خداوندا عدلت کو ؟ عدالتت کو؟  دیگه نمی دونم چی بگم.  داره حالم  بد میشه .

پی نوشت1: 29 خرداد  ششمین  سالگرد عقدمون  بود  که با این اتفاقات اصلا شیرینی اون رو حس نکردیم .  

پی نوشت 2: اصلا توی این مدت نمی خواستم وارد چنین بحث هایی  شوم  ولی  دیشب واقعا شوکه شدم . منو ببخشید .

پی نوشت 3:  در مورد  صعود  تیم  شاهین  به لیگ  برتر می تونین  به  وبلاگ  همسرم برین اونجا کاملتر نوشته شده      http://www.vahiddd59.blogfa.com

تولد ۲۹ سالگی

سلام دوستان خوبم

با گرمای هوا چیکار می کنین ؟کنار اومدین باهاش یانه؟ من یکی که اصلا طاقت 5 دقیقه بیرون رفتن توی این هوای گرم رو ندارم   (البته شاید به خاطر وضعیت جسمی ام باشه چون سالهای قبل دیگه تا این حد بی طاقت نبودم آخه نه اینکه نی نی گلم طاقت گرما رو نداره به همین خاطر خجالت)

توی پست قبلی نوشته بودم نیمه ی اول سال  پر از خاطره های خوبه برا من (ای بابا خودم هم می دونم دیگه دیر شده ولی می نویسم که به یادگار بمونه)یکی از اونا تولدم بود که 30 اردیبهشت بود و من با توجه به ویاری که دارم   و اصلا حال و حوصله ی تولد و تولد بازی رو نداشتم بی خیالش شدم و اصلا به روی خودم نیاوردم چون مطمئن بودم دوستان و خانواده شام و ... می خوان که من حتی حوصله ی رستوران رفتن هم نداشتم (الان یه کم وضعیتم بهتر شده و نی نی گلم با من  کنارمیاد). اما ساعت شش و نیم صبح روز تولدم یک مسیج اومد از خواهرهمسری گلم که تولدم رو تبریک گفته بود گفتم ای وای این یکیش نیم ساعت بعد همسری بهتر از گلم تولدم رو تبریک گفت منم تشکری کردم. اونروز دوستان و خانواده با تماساشون منو شرمنده کردن .

خب حالا از اینا که بگذریم بحث کادو خوش تر است منی که وحید همه ساله بهترین هدیه  ها رو می داد هرچه در انتظار کادو بودم دیدم فایده ای نداره سی اردیبهشت هم تمام شد و کادویی گیر ما نیومد . سی و یکم بود  که به منزل مادربزرگم رفته بودم (اغلب روزای پنج شنبه می رم خونشون و بهش سر می زنم) که ساعت حدودای 8 شب بود که وحید تماس گرفت و گفت من وسیله ای ند ارم بیا دنبالم منزل من با اینکه تعجب کرده بودم ولی رفتم دنبالش اونو سوار کردم و گفتم برگردیم خونه ی مادرجون که گفت نه بذار یه جایی بریم بعد می ریم اونجا اول بریم دنبال شبنم بغل (دختر دایی ام) بعد بریم رستوران .... شام بخوریم بعد بریم پیش مادرجون منو می بینین عصبانی  که تو نباید از قبل هماهنگ کنی من اصلا حالم خوب نیست با این صورت ورم کردهکلافهچطور توقع داری توی چنین محیطایی بریم اصلا من از بوی غذا حالم بهم می خوره  و بذار شبی که حالم خوب باشه می ریم دنبال شبنم جون و بعد می ریم بیرون (تا قبل از این وضعیت در طول هفته چهار شبشو اقلا شام بیرون بودیم ولی من جدیدا حساس  شدم) ولی نتونستم قانعش کنم و دنبال شبنم رفتیم دیدم شبنم  کادو دستشه بازم دوزاریم کج بود چون گفت بعدش می خواد بره خونه دوستش به همین خاطر خیلی خودمو تحویل نگرفتم خب ما رفتیم بعد از پنج دقیقه ای نشستن خواهرم و ... اومدن دیدم کیکی درون دست خواهرمه   با هدیه های رنگارنگ دست دوستان وقتی نوشته ی روی کیک رو خوندم یه لحظه شوکه شدم  همگی به روی من خندیدند شب خوب و به یاد ماندنی بود هدیه های خوبی گیرم اومد دست همشون درد نکنه هدیه ی وحید پول نقد بود که یه کمی پول اضافه اش کردم و رفتم یه سرویس ورساچی زیبا گرفتم(هدیه ی پارسال بهتر بود رفتیم دبی ولی چون دکترم اجازه مسافرت نمی ده به همین قناعت می کنیم) .  وحید بار اولش نبود که سورپرایزم  می کرد ولی اگر حالم خوب بود خودم یه تولد حسابی می گرفتم حسابی که می گم یعنی کیک و غذا و دسرش همه از دست خودم پخته بشه .

اینم چند عکس از آن شب (حذف شد)

پی نوشت:

* راستی 24 خرداد روز تولد حضرت فاطمه مصادف با روز زنه خودتون رو برای گرفتن هدیه

های خوب آماده کنین

و در آخر:

خدا رو شاکرم که حداقل حسادت به زندگی دیگران توی وجودم نیست و به این معتقد هستم که هر کس در اندازه خودش می تونه بهترین ها رو داشته باشه و قرار نیست بهترین من با بهترین دیگران در یک حد باشه. همین که ما از داشتن هم راضی هستیم باعث بوجود اومدن احساس رضایت و خوشبختی است.