یک خاطره تلخ

سلام

فکر کنم بدقول شدم و نسبت به قولی که داده بودم نتوانسته ام وبلاگم را زود به زود آپ کنم چون در تعطیلات همه اش سرگرم مهمانی رفتن و مهمانی دادن بودم البته به وبلاگ دوستان سر می زدم  ولی متاسفانه  نسبت به وبلاگ خودم  کوتاهی کردم که  امیدوارم  مرا ببخشید.

در تعطیلات من بیشتر به وبلاگ دوست عزیزم (ری را) می رفتم و در این مدت بیشتر فکر مرا این وبلاگ به خود معطوف کرده  بود.  امروز   یکی از دوستانم حالش بد شد و او را به قسمت اورژانس بیمارستان بردیم . در آنجا من متوجه  زمزمه ی گریه ی دختری حدود ۲۰  سال شدم پیش رفتم و علت گریه اش را از او جویا شدم. بعد از اینکه برایم از علت ناراحتی اش گفت چشمانم سراسر اشک فرا گرفته بود و همپای او من نیز گریستم . در این جا روی سخنم بیشتر با  دوست عزیزم (وبلاگ ری را) است.

و اما شرح حادثه:

زینب دختری که دارای ۱۸ سال سن می باشد و در یکی از شهرستان های استان ما زندگی می کند از دو سال  قبل  خاطرخواه برادر دوستش می شود این علاقه دوجانبه بوده بطوری که خانواده ی دوطرف نیز از این موضوع اطلاع داشته اند . آن پسر که در اینجا وی  را  علی می نامیم قرار بوده که در تاریخ 15 اسفندماه به همراه خانواده اش به  خواستگاری زینب بروند  البته  این جلسه  فقط  به  خاطر  جنبه ی  رسمی  بودنش  بوده  ولی صحبت ها  از  قبل  شده بوده ، در  روز 13 اسفند  یا  همان  سیزده  بدر  خودمان علی  تصادف  وحشتناکی می کند و به مدت سه روز در بیمارستان بستری می شود و بعد از آن دار فانی را وداع می گوید و زینب را تنها  می گذارد.

و اما از شرح حال زینب بگویم که روز شب دیگر برایش معنایی ندارد و زندگی بدون علی برایش بی معناست. امروز خواهر زینب  تصمیم  می گیرد به مرکز استان بیاید برای انجام کاری که زینب از او می خواهد وی را نیز با خودش  همراه  سازد . پس دونفر  به  سوی  شهر می آیند  و  زینب  از خواهرش  تقاضا می کند که به  کنار  دریا بروند تا  بتواند  بغض  نهفته در  گلویش را  خالی کند .  وقتی که  به  لب ساحل می رسند زینب به بهانه ای خواهرش را برای انجام کاری از خودش دور می کند و خود را به دریا می افکند . خواهر زینب کمی که از وی دور می شود به این قضیه مشکوک می شود و وقتی سربرمی گرداند و می بیند که اثری از خواهرش نیست و در  دریای متلاطم امروز فقط سری پیداست و با جیغ و داد کمک می طلبد که توسط جوانی نجات پیدا  می کند. در  بیمارستان  زینب آه  و  ناله می کرد و ناراحت بود از این که چرا نجاتش داده اند . این قضیه شباهتی نزدیک به زندگی  دوستم  دارد البته منهای قضیه  آخر . من  از  دوست خوبم تقاضا دارم که کمی بیندیشد و بنگرد که در این دنیا تنها وی نیست که داغ عزیزی را دیده هزاران هزار نفر دیگر در سرتاسر جهان هستند که چنین حادثه هایی برایشان پیش می آید و فقط در اینجا از خدا می خواهم که به آن عزیز و زینب صبر عطا نماید. آمین

 

نظرات 10 + ارسال نظر
آدینه بوک شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 00:14 http://www.adinehbook.com

سلام. به فروشگاه اینترنتی کتاب و CD آدینه بوک با تحویل رایگان هم سر بزنید.

اطهر شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 18:31 http://brightfire.blogsky.com

سلام مریم جون
اول موضوع زیبا بود چون یه عشق واقعی رو در پی داشت و اما پایان موضوع خیلی غم انگیز بود . امیدوارم خدا به زینب عزیز و امثال زینب صبر بده و اونا رو کمک کنه .

ری را یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 http://www.riraa.com

سلام
من بلاخره اومدم ازت ممنونم
من شمارم رو برات می فرسم
امیدوارم باهام تماس بگیری
چون منتظر صدای زیبا و قشنگت هستم

رضا دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:58 http://www.mesom.blogfa.com

سلام و شرمنده که دیر به وبلاگت اومدم مریض بودم
خیلی خوشحال شدم که به وبلاگم اومدی و نظر دادی
و خیلی غمگین با خوندن متن شما واقعا نمی دونم نمی دونم بغض گلوم رو گرفته اشک تو چشمام جمع شد و منتظر یه دلیله
همیشه فکر می کردم بدتر از من نیست اما هست هست
.
.
.
.
.
می خواستم شما رو لینک کنم و خوشحال میشم شما هم لینک کنی منتظرتم
راستی من آپم
الا از فکر دختره بیرون نمی تونم بیرون بیام
منتظرتم بیا

وفا دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 17:30

سلام مریم جان
مطلب خیلی غم انگیزی بود . واقعا مرا به فکر فرو برد . به راستی چنین چیزهایی وجود دارد؟ امیدوارم که دیگر چنین اتفاقاتی نیفتد و تو از حوادث خوب روزمره ات برایمان بنویسی . سلام همسرت را نیز برسان.

عبدی بوشهری سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 00:54 http://torshuk.persianblog.com

مگر که مرا سحر عشق برباید ـــــ تا که ز میدان مرگ بگریزم.
سلام به مریم خانم . باعث خرسندی من شد که همشهری عزیز ی برایم پیامی فرستاد . سپاسگزارم. ماجرای دردناکیست. دیگر برای زینب چه می ماند جز اندوه پایدار، شاید
برای رهایی خود تن به دریا داد تا که به گرداب رفتگان بپیوندد!

تنهاترین عاشق تنها سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 19:00 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلاممم
خوبین شما؟؟
مرسی از حضورتون در میخونه ی حضرت عشق منت نهادین ممنون
سبز و شاد باشین
فعلا...

رضا از بوشهر چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:33 http://www.mesom.blogfa.com

سلام
امیدوارم حالت خوب باشه
مطالب جدیدت عالیه
واقعا مطالب عالی هست .
من آپ شدم خوشحال میشم بیای و نظر بدی
منتظرتم ها

فائزه سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:32 http://www.faezeh.blogfa.com

سلام مریم جان
اول بگم معذرت میخوانم که دیر بهت سر زدم
عسلی واقعا زیبا مینویسی . نمیدونم چرا خدا اونایی که هم دیگرو دوست دارن به هم نمیرسونه حتما حکمتی داره

وبلاگت عالی بود .منم آپم خوشحال میشم اگه وقت کردی بهم سر بزنی

موفق باشی
جوجو



مهدی سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 18:10 http://LANAT.BLOGFA.COM

سلام
ممنونم .شکست نفسی می کنید؟ وبلاگ شما که قشنگتره

امید وارم همیشه موفق باشید

ضمنا وبلاگ لعنت تا اواسط تیر ماه آپ نمیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد