کنکور- مریضی- شب یلدا

سلام دوستان گلم

وای چی بگم از این سرما به راستی که توی استخونای بدنمون نفوذ می کنه دیگه این پالتوها هم جوابگو نیستند نمی دونم پتوی دونفره بیارم با خودم اداره واقعا نمی دونم چیکار کنم البته همسری جونم می گه به خاطر مریضیه که مدتی به سراغت اومده و ول کنت نیست. در این چند روزه همه اش درگیر سرماخوردگی بودم به طوریکه پریشب مجددا به دکتر مراجعه کردم و گفت که دچار عفونت ریه شده ای و باید خیلی خیلی مراقب خودت باشی من و همسری  هاج و واج  مونده بودیم  که چی بگیم آخه با هر عطسه ای که من می کردم همسری جونم  Open Arms یک لیوان آب پرتقال دستم می داد با یه قرص انواع و اقسام داروهای گیاهی به خوردم داده توی این چند روز (البته به تجویز مادری خودم و مادری وحید) و استراحت کامل هم داشتم  اصلا در این مدت غذایی در منزل ما پخته نشد مگر برای قرار وبلاگیمون که در ادامه براتون شرح می دم خلاصه اینکه دکتر گفت باید خیلی از خودت مراقبت کنی که اگر ادامه پیدا کنه تبدیل به آسم می شه و البته من این حرف آخر دکتر رو خیلی جدی نگرفتم ولی سر ساعت داروهامو می خورم از خدا می خوام  که تمام بیماران خوب بشن منم زود زود خوب بشم و بتونم همانند قبل یک زن کدبانو برای همسری باشم.

و اما در مورد قرار وبلاگیمون بگم براتون . از دو هفته پیش قرار شد که روز چهارشنبه مصادف با عید غدیر خم ، همگی بچه ها شام دعوت من و وحید باشن حالا یا در منزلمون یا لب دریا که بعد از صحبت های فراوان بچه ها با کنار دریا موافقت کردند  که هماهنگی های لازم و دعوت از بچه ها را آقا افشین انجام دادند که جا د اره از ایشون تشکر کنم . همانطور که گفتم حالم خیلی بد بود ولی روز چهارشنبه صبح با شوق و ذوقی دیگر بعد از چند روز که اصلا به سراغ اجاق گاز نرفته بودم ، رفتم و البته خواهری گلم نیز که همیشه کمک حالم هست آمد و با هم به تدارک غذاهای شب پرداختیم اول ازسالاد  اولویه شروع کردیم بعد از تمام شدنش ماکارونی درست کردیم بعد سالاد ماکارانی و بعد از آن هم برای دسر ژله . به علت سردی هوا به پارک شغاب رفتیم و حدودا بیست و هفت الی هشت نفری بودیم واقعا خوش گذشت با وجود سردی هوا ولی بهمون چسبید و جزو خاطره هامون ثبت شد. ساعت یازده و نیم بود که رسیدیم خونه. از دوستانی که تشریف آوردند صمیمانه تشکر می کنم و جای دوستانی که نبودند خیلی خالی بود .

پنج شنبه هم اداره نرفتم و فقط و فقط استراحت کردم . جمعه نیز مراسم شب یلدا در خانه مطبوعات داشتیم که طبق سنت هر ساله بنده قسمتی از کارهای مراسم را باید انجام می دادم که از صبح تا ساعت 2 اونجا بودم بعد به اتفاق چند تن از دوستان صمیمی از دبیرستان تا دانشگاه ، برای امتحان کنکور کاردانی به کارشناسی به عالیشهر رفتیم بعد از امتحان همگی از شوق خوب دادن کنکور تا رسیدن به مرکز شهر مدام در حال   بودیم البته سرعت زیاد ماشین  ، صدای بلند ضبط  و جاده بدون نور هم بهش اضافه کنین چه شود  ولی الحمدا... بچه ها رو سالم به مقصد رسوندم بعد به منزل رفتم و بعد از تعویض البسه با وحید به مراسم خانه مطبوعات آمدیم .به محض ورود چشمهام از تعجب گرد شد حتما می پرسین چرا؟  بابا از شلوغی اونجا . من وقتی توی جمع مطبوعاتی ها هستم یه حس و حال دیگه دارم واقعا لذت بخشه  سفره ی شب یلدای زیبایی که چیده بودم زینت بخش این جشن بود همچنین پذیرایی مراسم عالی بود همراه با موسیقی های سنتی و پاپ دیگر چه شود ولی واقعا در این هوای سرد احساس شب یلدا بودن رو داشتیم با اینکه یک روز به پیشواز این شب رفته بودیم.

و اما امشب  تولد یکدونه خواهرمه  (نمی دونم چرا مادررم اسم آجی گلم رو یلدا نذاشت  یادم بمونه  امشب ازش سوال کنم ) . باید برم خودمو برای مهمونی امشب آماده کنم . دوستان گلم شب یلدا رو هم بهتون تبریک می گم امیدوارم این شب براتون یکی از به یاد ماندنی ترین شب های زندگیتون باشه.

پی نوشت: حالا 5 دی شیرینی تولد رو افتادیم یا نه؟

 

قرار وبلاگی

سلام به دوستان گلم

وای الان که در حال تایپیدنم چشمامو به زور باز نگه داشتم    اصلا نخواستم بیام اداره ولی همسری امر کرد  که حالا بیا و دو ساعتی بمون بعد مرخصی بگیر برو خونه استراحت کن. 

و اما از قرار وبلاگی بچه های وب نویس شهرمون بگم که دیروز همگی به اتفاق به مکانی به نام هلیله اطراف شهرمون رفتیم  که واقعا جای دلچسب و بکری بود چرا که جایی که قرار داشتیم دور تا دورش را درخت احاطه کرده و بطوریکه از دور فقط چشم انداز درختان بود و ماها زیر این درختان طوریکه تا لب دریا رفتیم و برگشتیم بچه ها رو گم کردیم حالا خدا پدر اون کسی که موبایل رو اختراع نمود بیامرزه وگرنه باید برمی گشتیم خونه . و اما شرحی از این دیدار :

طبق قراری که بچه های وب نویس گذاشته بودند دیروز همگی اونا راس ساعت 8 صبح به هلیله رفتند ولی من و همسری به خاطر اینکه خواستیم استراحتی کرده باشیم (آخه بابا ناسلامتی روز تعطیلمونه) گفتیم با یکی دو ساعت تاخیر میایم. پس ساعت 8 بیدار شدیم و همسری صبحانه ی مفصلی آماده نمود و میز رو آماده کرد پس از صرف صبحانه  بدو بدو آماده شدیم که به سوی بچه ها رهسپار شویم بعد از اینکه 24 پله پایین اومدیم تازه یادم اومد که ای وای وحید کمپوتی رو که دیشب درست کرده و برای مادرمینا هم کنار گذاشته بودم نیاوردیم چون قرار بود سر راهمون بهشون بدم وحید بیچاره با لبهای آویزون رفت و آورد بعد از حرکت چون ظرف کمپوتی دست وحید بود به علت ندیدن سرعت گیر و سرعت زیاد  بنده متاسفانه قسمتی از آب کمپوت روی  پیراهن  همسری ریخته شد حالا من نمی دونم بخندم یا ناراحت باشم طفلی همسری با عصبانیت منو نگاه می کرد ولی وقتی متوجه خنده  ی زیرکانه من شد او نیز به خنده افتاد بعد به منزل مادری رفتیم و همسری پیراهنش رو تمیز کرد و به سوی هلیله راه افتادیم .  رفتیم و رفتیم تا رسیدیم البته راه رو گم کردیم که آقای انصاری زحمت کشیدن و استقبالمون اومدن و ما رو پیش بچه ها بردن . و اما از بچه ها بگم که حدودا سی – سی و خرده ای نفر بودن همه بچه های جوون ترگل ورگل و خوب. از دیدنشون خیلی خیلی خوشحال بودیم نهارمون هم جوجه کباب بود که زحمتشو چند تا از بچه ها کشیده بودن که جا داره ازشون تشکر کرد  واقعا بهمون مزه داد تا بعداظهر که هوا کم کم داشت تاریک می شد سرگرم شیطنت بودیم بعد وسایل ها جمع شد و همگی به سوی بندرگاه رفتیم که آقا نوید با شیرین بازی هایش خنده رو به لب همه ی بچه ها نشونده بود بعد هم این کارناوال شادی (آره درست گفتم واقعا هم که کارناوال شادی بود) که سردسته ی آنها هم نوید تپله  بود در میدان برج از هم جدا شد و قرار وبلاگی بعد چهارشنبه هفته آینده در روز عید سعید غدیر خم در منزل ما یا کنار دریا به صرف شام است که میزبان من و وحیدجان می باشیم که تا اون روز لحظه شماری می کنم.  

پی نوشت: با تشکر از زن زمانه ی عزیز  به خاطر دراختیار قراردادن تی وی موبایلشون به همسری و نسل سوسیس و کالباس

------------------------------------------------

و اما دوستان گلم من یه برادرزاده ی گل و خوشمل دارم   که ازتون می خوام شما هم بهش سر بزنین و با نظراتتون اونو خوشحال کنین(البته بیشتر عمه مریم و مامان شراره رو)

اینم آدرس وب یکتا جان :

                    yektai86.blogfa.com