رفتار ناشایست

امروز صبح قبل از اومدن به اداره به سوپرمارکتی سر راه اداره رفتم برای خرید یه مرتبه چهره ی آشنای یه خانم نظرمو به خودش جلب کرد کلی  فکر کردم بالاخره یادم اومد چند شب پیش که  نصف شبی حالم بد شد و بنا به گفته ی دکترم که به محض اینکه حالت وخیم شد باید به بیمارستان زنان مراجعه کنی من و وحید و مامان و بابام به بیمارستان رفتیم . در ابتدا که این خانوم  همه رو از اتاق بیرون کرد بعد از اون با رفتار بسیار بسیار بد و انگار به زور آورده بودنش سرکارش با من رفتار کرد طوریکه اگر شب نبود  حتما برمی گشتم ولی ناچار بودم اون وقت شب دیگه راه به جایی نداشتم . از برخورد ناشایست این خانوم حال من بدتر شد و تا می تونستم گریه کردم . خاطره ی خیلی بدی از اون شب دارم امروز صبح که اون خانوم رو دیدم اومدم چیزی بهش بگم ولی خیلی جلوی خودم رو گرفتم . آخه دورویی تا چه قدر . توی محل کار جایی که ماها در ازای هر دقیقه اش پول می گیریم و داریم وظیفمون رو انجام می دیم باید با ارباب رجوع هامون این رفتار رو کنیم ؟ حالا مریض که جای خود دارد. خدا رو گواه می گیرم بارها شده حالم خوب نبوده و سرم شلوغ بوده ولی وقتی ارباب رجوع به سراغم اومده با خوشرویی جوابشو دادم اینو من خودم نمی گم از مسئولم گرفته تا... اینو تایید می کنن هیچ وقت به خودم اجازه ی توهین به ارباب رجوع رو نمی دم نمی دونم چرا این برخورد شد آخه بار اول هم نبود که بگم یک باره خیلی تکرار شده فقط خدا به داد ما برسه . اگر یه بیمارستان خصوصی زنان توی این شهر داشتیم که این همه مشکلات نداشتیم . به امید روزی که برای شخصیت دیگران ارزش قائل بشیم و نسبت به حق الزحمه ای که دریافت می کنیم از جون و دل مایه بذاریم که این پول  از شیر مادر هم حلالتر باشد. 

پی نوشت: وبلاگ پسر گلم هم راه اندازی شد خوشحال می شیم بهمون سر بزنین 

makan88.blogfa.com

نظرات 9 + ارسال نظر
بیدار سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 http://tanhaian.persianblog.ir

سلام خانمی. چقدر از دیدن اسم خودت و پسرت تو کامنتای پسرکم خوشحال شدم البته اولش نفهمیدم شمایی با کمی کندوکاو متوجه شدم. به سلامتی دیگه داری ماههای آخرو می گذرونی. انشاالله که به راحتی زایمان کنی و خدا هم امثال اون خانمو به راه درست بیاره انشاالله. منتظر خبرای خوب خوب می مونم.

هادی سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:09 http://khalbos.blogfa.com

بله میدئنم چی میگی
این جمعیت پرستار جماعت نه همشونا اما اکثرشون طوری برخورد میکنن که انگار دست خودمون بوده مریض شدیم و افتادیم زیر دستشون

آبجی غمش نخور به فکر ماکان باش

شهناز سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:30 http://habaibi2.persianblog.ir

متاسفم واسه همچین ادمای بی شعووری!
واقعا شعور ندارن دیگه....
حالا تو با اون همه درد و استرسی که داشتی باید اخم و تخم اونو هم تحمل میکردی!
اییییییییششششششش

آرمان اصلاح پذیر سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:47 http://armann.blogfa.com

آدم های اینجوری زیاد پیدا میشن
آدم هم چاره ای جز سازش نداره
منم آپ هستم
منتظرم
منتظر حضور آقا ماکان هم تو این دنیای بی رحم هستیم

رضا ( عبدو ) سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 17:11 http://abdonameh.blogfa.com

بعضی ها طلب باباشون رو از آدم می خواهند و چون در کاری عشق نیست این اتفاقات می افته .
ددی جونیم حرص نخور سی ماکان خوب نیست .
شاد باشی

نوشین مامان هستی سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 19:01 http://www.hastiyemaman.blogfa.com

سلام عزیزم
من رفتم وبلاگ گل پسریت قبل از اینکه بدونم پسری شماست.....خدا حفظش کنه...

داش سعید چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:28

سلام/. موافقم /.

زهرا جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 14:49 http://jazirehmatrok.blogfa.com

متاسفانه اکثرپرستارهااینجورین انگارزورکی اوردنشون سرکارهیچ وقت یادم نمیره وقتی بابام عمل کرده بودچه جوری بایه مریض بیهوش رفتارمی کردن دلم می خوادکله اشونوبکنم

best_time یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 17:04

متاسفانه بعضیا ظرفیت ندارن
فکر می کنن حالا که مریض زیر دستشه و نمی تونه کاری کنه هر جور دلش بخواد می تونه سرش بیاره
«درخت هر چه بارش بیش‌تر شود، افتاده‌تر شود.»

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد